با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

بعد از قهرم

سلام

تو پست قبلی گفتم که ناراحت شدم از اقای همسر و بهش تیکه انداختم

شب که تنهایی تو اتاق دوران مجردیم خوابیدم و به روی خودمم نیاوردم

اقایون هم هم ساعت ۱۰ شب رفتن گردش به طرف باغ داییم تو یه منطقه کوهستانی که ۵۰-۶۰ کیلومتری فاصله اش بود و میخواستن صبحانه کله پاچه بخورن

تمام کاراشم همون پسرخاله مجرده کرد

خلاصه ما که شب خوابیدیم

صبح گیجه خواب بودم که دیدم در باز شدو اقای همسر اومد تو اتاق و با نیش تا بنا گوش باز

فکر کردم خواب میبینم ولی دیدم نه مثله اینکه حقیقته

منم که دست به قهرم عالیه

دوباره خودمو زدم به خواب

که دیدم اقای همسر داره قلقلکم میده که من به خاطره تو اومدم صبح به این زودی

حالا تو میخوای قهر باشی

گفتم بقیه کجان؟؟؟

گفت نیومدن و هنوز اونجان .من که مثله اونا نیستم میخواستم دله تورو هم به دست بیارم

من:

خلاصه بگی نگی اشتی کردیمو ظهر هم دو نفری رفتین کباب کوبیده هارو رو حیاط درست کردیمو کلی حرف زدیم

....

راستی یادم رفت بگم

من موهامو کوتاهه کوتاه کردم

الان هموجور راحتم خدارو شکر اقای همسر هم خوشش اومد

نیستم

سلام

به دلیله ماموریت اقای همسر بنده هم خدمت مامان بابای عزیزم شرفیابشدم

از دیروز اومدم و اگه خدا بخواد اقای همسر هم ۵ شنبه میاد

۵شنبه مهمونی دوره نوبت ماست که خونه مامان میندازیم

 

مادربزرک پدریم تو بیمارستان بستریه

التماس دعا دارم

 

فعلا با اجازه

هم جنسم

اههههههههههههههههههههههه

حالم گرفته شد

واسه چی بعضی خانوما اینقدر بی جنبن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

که مثلا اگه شوهرشون با یه خانم قرار داشته باشه یا کاری داشته باشه فکر میکنن خبراییه

بعداز خونه اش با هزار دوزو کلک میاد تا ببینه خبری هست؟؟؟و  از سر تا پای اون خانومه بیچاره رو ورانداز میکنه و خودشو 100 قلم ارایشو زیور مال کرده که بگه عددی نیستی

اخه بی شعوری تا چه حد؟

بی فرهنگی تا کی؟

اه اه

خوب اون شوهرت اگه بخواد کاری هم بکنه که به تو نمیاد بگه با اون اخلاقت

بعد درست تو این شرایطه که ادم نا خواسته دلش میخواد هی هموجور کرم بریزه و حال گیری کنه...

واسه رو کم کنی ها

واقعا کاری نداره ها

ولی حیف که دلم واسه همجنسای بی شعورو بی فرهنگم میسوزه

کاش خدا....

تو

فقط میتونم از تو بخوام همه اونچه که تو دلم دارم و به زبون نمیارم

خدایا امشب منو دست خالی برنگردون

خودت رحم کن

الان من

شده تا حالا هر چی بخواین یه کاریو درست کنین نشه و هی رودست بخورین

هی خودتونو ۱۸۰ درجه به چپ و دوباره ۳۶۰ درجه به راست مایل میکنین هی خودتونو به همه وری میزنید تا اون کار درست بشه اما درست تو همون للحظه ای که فکر میکنین درست شده یه

ضد حال اساسی میخورینو میفهمین این کشو قوس اومدناتون الکی بوده

و خر فرض شدین

خیلی بده خیلی

ادم از خودش بدش میاد

فکر میکنه فرد خنگو به درد نخوریه

نمیریم

الان غمگینم همووووجورر

چون قرار بود 3-4بریم پیشه مامان اقای همسر و نشد

5شنبه رو مرخصی ندادن به همسری

دیشبم که مهمون داشتیم واسه افطاری

منم کله هنر نماییمو به نمایش گذاشتم .دختر خالم با همسرش و پسرش ارشا کوچولو و  یکی از دوستای اقای همسر با خانومش بودن

تعجب نکنید که واسه چی دو عدد مهمان بی ربط به همو با هم دعوت کردیم

ربطشو الان میگم

از نظر اخلاقی و رفتاری این دو تا خانواده خیلی به هم شبیهن

واسه همین دیدیم منافاتی با هم ندارن که با هم اشنا هم شدن

دیشب به همه مون خوش گذشت

واسه همین میخواستم این خوشی ادامه داشته باشه که ضد حال خوردیم اساسی

حالا شاید 5شنبه جمعه رفتنی شدیمشاید

...........................................................................

نرفتیم که



دمت گرم سوگند

سلام

دیشب یه وبلاگو از ساعت ۱۰ شب شروع به خوندن کردم تا ساعت ۴ صبح

خیلی قشنگ نوشته بود

چقدر با نویسنده همزاد پنداری کردمو چقدر یاد روزای عشق خودمون افتادم

خیلی هم گریه کردم

البته اینقدر جذاب و زیبا نوشته بود که انگار یه رومان عشقی-خانوادگی میخوندی

الان واقعا موندم که نویسنده این وبلاگ واقعا چنین روزایی رو گذرونده ؟یا تمرین نویسندگی میکرده؟

یا شایدم واقعا نویسنه است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ولی هر چی که هست من که حسابی حال کردم باهاش

دمش گرم


یاد گذشته

داشتم  به اون موقع هایی فکر میکردم که راهنمایی دبیرستانی بودم

تو این زمان یعنی اوایل شهریور که میشد چه تکاپویی داشتم واسه اماده شدن واسه مدرسه

تو هزارتا لوازم التحریر میرفتم یعنی عشق این لوازم التحریر فانتزی بودمو هستم

دلم میخواست یه چیزایی بخرم که تا حالا هیچ کی نداشته

هیچ وقت ۲ تا دفتر مثل هم نمیخریدم

۲ تا خودکار و مداد مثل هم نداشتم

از تو این لوازم تحریر عشق جامدادی بودم که هنوزم همشونو دارم و خیلی دوسشون دارم

الانم از خدامه که یکی بگه میخوام برم لوازم التحریر منم بدو همراهش برم چیزای تتازه رو ببینم و اگه روم بشه بخرم

..................................................

بعدنا نوشتم: کاش این فرصت به دست بیاد


کاش میشد

اینقدر دلم میخواد بر میگشتم به دقیقا تابستون ۸۲

وای که چقد خوش بودم و رها

چقدر تو اون چارجوب مشخص شده از طرف مامان بابام ازاد بودم

چقدر شبا خوش میگذشت بهم

اخ که چه دورانی بود

بیدار بودن شبونه تا دمه اذان صبح

چت کردنای وقت و بی وقت شبونه و روزانه

نصیحت کردن و نصیحت شنیدن و درس گرفتن

الانم دلم اون دوران رو میخواد

 دوستای ایترنتی

یه سنگ صبور

چمیدونم شاید از لاکم بیرون میومدم

----------------------------------------------------------------------------------------

بعدا نوشتم:من میخوام فقط فقط برگردم به همون دوران-یعنی التهاب اون دوران رو با هیچ چیز نمیشه معاوضه ش کرد

کاش یه غول چراغ جادو میومد سراغم(بگو حالا تو اول چراغو پیدا کن تا غولی بیاد سراغت)اونوقت تنها خواستم همین بود و بس