با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

شبی به غایت زهر مار بودن و اقتدار پلیس۱۱۰

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سال نو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باز میروم

اگه خدا بخواد دارم میرم پیش مامانم

یه سری کار دارم که باید انجام بدم

ازمایش و خیاط و...

دوری از اقای همسر و شما دوستای گلمو چجوری تحمل کنم

زود برمیگردم

کجا بودم

سلام

نبودم

کجا بودم؟

شنبه واسه اقای همسر ماموریتی پیش اومد و این شد که منم عازم خونه مامانم شدم

البته ماموریت اقای همسر 1.5 روز بیشتر نشد

اما خوب من فرصت رو مناسب دونستم که برم دکتر

و این چند روز هم به دکتر و دوا و ازمایش گذشت

و دیروز هم برگشتم خونه

و با خونه که چه عرض کنم با طویله روبرو شدم

و اقای همسر هم نطق کردن که تا شب هم تمیز کنی مرتب نمیشه خونه

شاید اینجوری میکنه که من چند روز نزارم برم

نظرتون چیه؟

گذشته

سلام

عزاداریاتون قبول باشه

امیدوارم بعد اون عزاداریا روح و قلب صافی به دست اورده باشین

من تقریبا چنین حسی دارم

شب و روز تاسوعا که ما خونه بی بی من بودیم چون هر سال نذری میده و ما هم میریم تا کمک ناچیزی بکنیم که اگه ازمون بر بیاد همگی باهم انجام بدیم

و شب عاشورا هم رفتیم تکیه

صبح عاشورا هم عزم خونه مادرشوهر کردیم که اقای همسر گفت زود اماده شو که اونا میخوان برن خارج شهر واسه عزاداری که ما هم بهشون برسیم

حالا من هنوز میخواستم حموم برم و اقای همسر همون صبح یادش اومده اینو به من بگه

گفتم من کلی کار دارم فکر نکنم بهشون برسیم

که قضیه منتفی شد و نتیجه این شد که ما خودمون جدا رفتیم هیئت ها رو دیدم و نهار هم بیرون خوردیم

تا مادرشوهر جان بیان و عزتی سر ما بگذارند

عصر هم باز شام غریبان رفتیم یه امامزاده وسط شهر که اونم خوب بود 

روز جمعه  مادرشوهر قضیه تغییر شغل همسری رو پیش کشید و من هم که مخالف بودم کلا بعد از لطف دوباره از جانب برادرشوهر و زنش مبنی بر منت شون که هر چی دارین از ما دارین و باید دائم دسبوس ما باشین

موافقت خودمو اعلام کردم و دلیلشم اوردم و گفتم همه چیو

و حالا قرار بر این شده که عزممون رو جذب کنیم واسه تغییر شغل همسری ولطف خدا رو مطلبیم

روز جمعه هم راه افتادیم به طرف جهنم مون

و الانم در جهنم غربتیم


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تو چه دانی از دل من

سلام

داریم میریم دست بوسی قوم شوهر

اصلا امادگیشو ندارم

خدا کنه اصحاب شمال اونجا افتابی نشن که اصلا حوصلشونو ندارم

------------------------------------------------------------------------------------------

عید سعید قربان مبارک

تپل ها مواظب باشن قربونی نشن

مهمونی

وای خدا به دادم برسه

فردا کلی مهمون دارم

اونم از اون مهمونای رودربایستی دار

اونم از فامیلای اقای همسر

خدایا چقد کار دارم

اونوقت اومدم یه سری اینجام بزنم

اخه دختر برو به کارات برس

اخ دستم که بریدم حالا بقیه کارارو هم باید با مشقت تموم کنم

مامان اینا هم قرار بود بیان اما نمیتونن بیان

حالا من تنهایی کلی بهم سخت هم میگذره

وای دختر برادر شوهر  میاد خدا کنه اذیت و کثیف کاری نکنه تحملشو ندارم

مادر پدرش که هم که دیگه بدتر

مادر شوهر یه زنگ هم نزد تعارف کنه بگه بیام کمکت یا بگه خودتو تو زحمت نندازی

چشمش کردم بس که ازش تعریف کردم


انچه گذشت

پنج شنبه و جمعه رو هم در خانه بودیم

البته پنج شنبه عصر یکی از دوستای اقای همسرزنگید با هم بریم بیرون من شیرینه ارشد قبول شدنمو بهتون بدم

خلاصه که ساعت ۶.۵ رفتیم دنبالشون و اولش رفتیم شهر بازی

خوش گذشت و بعدش هم رفتیم یه پیتزایی کلی باز خوش گذشت

و بعد هم به پیشنهاد اقای همسر اومدیم خونه ما تا چای و تنقلاتی بخوریم

و تا ساعتای ۱ با هم بودیم

جمعه هم خونه خاله ی اقای همسر دعوت بودیم که نرفتیم ولی من خیلی خیلی دلم میخواست برم

و جمعه رو از صبح تا شب به امر شریفه کدبانوگری گذروندیم

دلم بی نهایت واسه بابا مامانم و داداشیم تنگ شده

خیلی خیلی

از عید فطری ندیدمشون

الان همووجوور بغض تو گلومه

اینا بزرگ بشن چی میشن؟؟؟

رفتم سوپری چیزایی که میخواستم رو بخرم

فروشنده داشت حساب میکرد که توجهم به 2 تا پسر دوم سوم دبستانی جلب شد

یکیشون داشت به اون یکی میگفت (با یه حالت مکارانه ای) : به مامانت بگو میرم خونه دوستم که تکلیفامونو با هم بنویسیم بعد بیا با هم ببینیم یا بریم(اینجاشو خوب نفهمیدم)اما خوب مهم این بود داشتن نقشه میکشیدن که زیر ابی برن حالا کجا خدا میدونه

بعد اقاهه گفت اینقدر میشه و منم پولو دادم  و دم اخری یه خنده شیطنت امیزی به همون پسره که توطئه رو میچید کردم و اومدم

که متوجه شدم اونام دارن پشتم سرم میان

1 دقیقه ای پشت سرم بودن که داشتن پچ پچ میکردن

که یهو شروع کردن به خوندن:اهای اهای اهای خانووم خوشگله

حالا 10 بار اینو میگفتن انگار فقط همین قسمت ترانه رو بلد بودن

منم فقط میخندیدم و به راهم ادامه میدادم

یه دختره از کنارم رد شد یه نگاه مشکوکی بهم کرد که یعنی واسه چی میخنده واسه خودش؟

بعد با خودم فکر کردم اشکال از کجاست بچه های دبستانیه ما اینجور جسور شدن؟؟

از الگو های نامناسبی که دارن؟

از ماهواره و اینترنت؟

از فارسی وان؟

از جامعه ی فاسدی که داریم؟

از پدر مادرای غرق شده تو هزارتا مشکله کوچیکو بزرگ که فکر تربیت بچه شون شده فقط یه بله و شما گفتن و با یه دروغ کوچیک میشه دورشون زد؟

 یا از بلوغ زود رسی که همه ی این نکاته بالا عاملشن؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

به هیچ عنوان نمیتونم حسی که با این اهنگ وبم بهم دست میده عنوان کنم

حتما گوشش کنین