با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

کاش میشد

اینقدر دلم میخواد بر میگشتم به دقیقا تابستون ۸۲

وای که چقد خوش بودم و رها

چقدر تو اون چارجوب مشخص شده از طرف مامان بابام ازاد بودم

چقدر شبا خوش میگذشت بهم

اخ که چه دورانی بود

بیدار بودن شبونه تا دمه اذان صبح

چت کردنای وقت و بی وقت شبونه و روزانه

نصیحت کردن و نصیحت شنیدن و درس گرفتن

الانم دلم اون دوران رو میخواد

 دوستای ایترنتی

یه سنگ صبور

چمیدونم شاید از لاکم بیرون میومدم

----------------------------------------------------------------------------------------

بعدا نوشتم:من میخوام فقط فقط برگردم به همون دوران-یعنی التهاب اون دوران رو با هیچ چیز نمیشه معاوضه ش کرد

کاش یه غول چراغ جادو میومد سراغم(بگو حالا تو اول چراغو پیدا کن تا غولی بیاد سراغت)اونوقت تنها خواستم همین بود و بس

سلام

از اون سه شنبه دیگه پستی نذاشتم

یعنی ۵ شنبه اومدم اپ کنم که بلاگ اسکای جان اجازه ندادن

خوب

گفتم که مادر شوهرم اینجا بود . کلی درددل کردیم و کلی تعریف شنیدیم و ... و من دوباره متذکر شدم که من دلم از دخترش و پسرش پره و هیچ وقتم دلم ازشون صاف نمیشه

اون بنده خدا دوباره ابراز شرمندگی کردو به زبون بی زبونی میخواست گذشت کنم

اما من رو حرف خودم بودمو هستم...

خلاصه ۴ شنبه مادر شوهرم رفت و ما تنها شدیم

۵ شنبه هم عازم دیار شدیم و رفتیم عروسی یکی از همکارای مامانم.حالا ما دهن روزه مگه اینا شامو میاوردن؟ سعتای ۱۰.۵ شام دادن و اخر شبم رفتیم خونه دختر داییم که مهمونی دوره هر ۵ شنبه است که نوبت دختر داییم بود و تا ۲ بامداد اونجا بودیم

بعدم اومدیم خونه و تا سحر من که بیدار موندم تا بقیه خواب نمونن ...

جمعه هم که خونه عموم افطاری دعوت بودیم که یهو عصر یکی از دوستام به اسم اعظم زنگید که بریم خونه  دوستمون مهدیه (که تازه ازدواج کرده)زود بیا که من الان اونجام

که منم جنگی اماده شدم و یه هدیه کوچیک(یه دست نیم لیوان سگا)از مامان گرفتم و ساعت ۶ خونه دوستم بودم

بعد هنوز من نرسیدم اعظم میگه میدونی مهدیه از شوهرش زده شده میگه دیگه نمیخوامش و نا پرهیزی کرده-حالا به قدری این جملاتو پشت سر هم میگفت که من اولش هنگ کردم و نفهمیدم درست چی میگه و معنی گفته هاش چیه؟-

بعد خواستم مثلا یه دستی بزنم به مهدیه گفتم کلک نکنه حامله ای ؟

که دیدم اعظم میگه :من میگم این شوهرشو نمیخواد تو میگی حامله ای؟؟؟

خلاصه اخرشهر چی تلاش کردیم  نفهمیدیم علتش چیه؟

میگفت همش گریه میکنم.همش دلم اشوبه.دائم دست و دلم میلرزه

هر چی میگفتیم خوب چرا؟چیزی از شوهرت دیدی؟کسی چیزی گفته؟

میگفت نه.شوهرم خوبه

بعد من به اعظم گفتم این که میگی نا پرهیزی کرده یعنی چی؟

میگه نمیدونم.مهدیه میگه یکی بهش گفته ناپرهیزی کردی که اینجوری شدی

حالا خواهشا شما اگه میدونید معنیش چیه به منم بگین

...

خلاصه از اونجا اومدمو افطار رفتیم خونه عموم که کلی مهمون داشتن و تدارک دیده بودن.جاتون خالی

یه نکته جالب که تا حالا فکر میکرم عمدی نیست

من از داره دنیا یه عمه دارم که ۴ تا پسرداره .که خیلی دلش میخواست یکی از بچه های برادرش عروسش بشن

واسه اون ۲ تا اولی که زن گرفت و واسه  پسر سومیش قصد منو کرد که قسمت نشد و بعد از عقد من و اقای همسر رفت واسه پسرش خواستگاری و دقیقا یک ماه قبل از عروسیه ما اونا هم عروسی گرفتن و رفتن سر خونه زندگی

لازم به ذکره که ما اصلا رفت و امد انچنانی نداریم و این عروس جدید رو تا حالا شاید ۳ بار در حد سلام کردن دیدم فقط و دیگه هیچ صحبتی بین ما نبوده

حالا بشنوید از طرز رفتار این عروس جدیده عمم

۱-شب عروسی ما بود که با عمم وارد شدن و عمم اومد جلو منو بوسید و اون یه سلام هم به زور داد و حالا عمم داشت با من خوش و بش میکرد که رو به عمم گفت: مامان کجا بریم بشینیم؟

که عمم گفت حالا میریم(البته من اونجا این کارشو گذاشتم پای تازه عروس بودنش)

۲-شب عروسی پسر عموم بود من اخرین نفر وارد تالار شدم و همه نشسته بودن که من اومدم شروع کردم با همه حال و احوال کردن که ایشون انگار از دماغ فیل افتاده باشن محل سگ هم به ما نداد

۳-شب افطاری خونه عموم باز هم من و مامان اخرین گروه از فامیل عمو بودیم که وارد شدیم و شروع کردیم به حال و احوال کردن با همه که بازم ایشون باور کنید دقیقا شبیه همین ایکون که یعنی تو مگه ادمی که من نگات کنمو جواب سوالتو بدم

بعد از خوردن افطاری من داشتم از کنار عمم رد میشدم که که عمم گفت :مریم عمه بیا

منم رفتم جلو یه ۲تا ماچ ابدار کرد و گفت واسه چی ولیمه مکه ما نیومدین؟گفتم بخدا عمه جون وسط هفته واسمون سخته بیایمو بریم شما ببخشید گفت سلام به اقاتون برسون و...

که عروس جدیده شاهد این صحنه ها احتمالا بوده و همجوووور اونجاش احتمالا سوخته

والا مردم بیکارن که واسه خودشون رویا میبافن احتمالا که اینجوری رفتار میکنن با یه طفل معصوم

مگه من گفتم که اونا منو بخوان که الان این اینجوری با من رفتار میکنه

والله اگه کوچیکترین کششی از این جانب بوده باشه

بعدشم من دختر خونه نیستم که الان اینجوری میکنی

تازه شم من که زودتر از پسر عمم تکلیف ایندمو روشن کردم که

بیخود میکنی با من اینجوری رفتار میکنی؟مگه خون باباتو ریختم؟به من چه که اونا منو میخواستن!!!!

این دفعه ببینمت ببین من چیکار میکنم حالا ببین

چنان باهات گرم بگیرم که خودت شرمنده بشی

شایدم بیچاره تخصیری نداره و کسی چه میدونه شاید هنوز تو خونه عمم حرف و صحبت من باشه

که این بیچاره اینجوری حساس شده رو من

........................................................

این ۲-۳ روز هم که خونه هستمو در خدمت اقای همسر واسه افطار و سحر

خدا به اقای همسر و همه همه ی همسرای زحمتکش سلامتی و طول عمر بده که واسه در اوردن یه لقمه نون حلال تو این گرما با دهن روزه کار و زحمت می کشن

الهییییییییییییییییییییییی امین

......................................................................................


ببخشید اینقدر طولانی شد این پستم

به روده درازی خودتون ببخشین





خوبی خوبه

دیشب

در حال صحبت از خوبی و عاقبتش و اینکه خوبی خوبی میاره با مادر شوهر درددل میکردیم

اخر سر مادر شوهر گفت:

بخدا مریم تو این ۳۰ سال خدمتم کوچکترین راهیو کج نرفتم (مادر شوهر بنده معلم بودن و الانم باز نشسته هستند)و همیشه هم سعی داشتم وظیفمو به بهترین نحو ممکن انجام بدم.

گفتم خوب خدا اجرتونم میده...

گفت:واسه همین الان خدا تورو نصیبم کرده خدا خیلی خیلی به بنده هاش لطف داره 

منم گفتم شما خودتون خوب عالمین

و هموجوووووووووووووووووووووووووووور ذوق مرگ شدم

از دیروز تا امروز

دیروز باشگاه بودم که اقای همسر زنگ زد که یکی از دوستام با مامانش اینجان و منم تعارف کردم که بیان یه سر پیشمون

از ۱۱ تا ۲ همه چی رو مرتب کردم و از مهمونا پذیرایی کردم

که ساعتای ۴ هم مامان اقای همسر زنگ زدن که دارم میام اونجا

مهمونا که ساعت ۵ رفتن و مامان اقای همسر ساعت ۸ اومد

الانم اینجاست و ما در خدمتشون

اهان اینم بگم در مورد تاثیرات مثبت سریال محبوب سفری دیگر:

مامان اقای همسر هر سری که میاد اینجا امکان نداره دست خالی بیاد

دیشبم اومده یه جعبه داد دستمون

چیه؟

حدس بزنید!!!

از این دکوری و تزیینی های خونه ایزابل

ایزابل که معرف حضورتون هست؟

حالا اون جعبه چی توشه؟الان میگم

درش اوردیم:یه ظرف استوانه ای پیرکس که توشو ۴ تا سیب سرخ تزیینی پر کرده بود

حالا یادتون بیاد سریال سفری دیگر رو که یه همچین چیزیو تو خونه ایزابل دیدین

بعد مادرشوهرم میگه

میخواستم مثل تو خونه ایزابل سیب سبز باشه توش اما فروشنده سیب سبز ۳ تا بیشتر نداشت.


منو اقای همسر

ای به این مادر شوهر به روز

زنده باد

-------------------------------------------------------------------

مادر شوهر ما بیچاره سرگرمیه خاصی که نداره تمومه زندگیش همین فارسی وان شده

حالا خداکنه از اون سریال در جستجوی پدر الگو نگیره یه وقت که....

نمک زندگی

سلام

ما اشتی کردیم

خوب معلوم بود اشتی میکنیم

یعنی روز ۵شنبه که اقای همسر از سر کار برگشت:

اقای همسر:سلاااااام

من پشته مانیتور:سم(خیلی اروم)سلامم همینجوری بود به جون خودم

اقای همسر :چه خبرا؟

من:هیچ

اقای همسر رفت خوابید

منم رفتم حموم دوش گرفتم اومدم بیرون

که دیدم اقا تنهایی هندوونه خورده با خودم گفتم یعنی باز میخواد بچگی کنه!!!

رفتم چایی گذاشتم اومدم موهامو خشک کردم و ...

چایی اماده شد کیک هم اوردم با ۲ تا استکان نشستم پای تی وی

اقای همسر:چیزی هست بخوریم؟؟؟

م:! چی مثلا؟

ا:هر چی باشه

م:چایی و کیک هست که

ا:نه. غذایی

م:(تو دلم:چیه داری حسرت شامه دیشبو میخوری)رفتم تو اشپز خونه شام دیشبشو تو ماکروفر سریع گرم کردم و واسش اوردم

بعدم چایی خورد

بعدم دیگه کم کم اومد سمته من و ناز کشیدن و ...

نشستیم با هم فیلمه کتابه قانون رو دیدم

قشنگ بود

عصر هم قرار شد یکی از دوستای اقای همسر جمعه بیاد خونمون که تازه عقد کرده بودن

رفتیم بیرون خرید

شب هم رفتیم شام بیرون و بعدشم یه سر رفتیم شهر بازی...

صبح جمعه هم من مشغول تمیز کردن و تدارک شام و از این حرفها بودم

که شب اومدن مهمونا

داستانه این دو تا جالب بود

تو دانشگاه همدیگرو میبینن و ...

جفت خونواده ها مخالف سخت ازدواج این دوتا

پسره از دختره سر بود به لحاظ ظاهر

پسره دو سال کوچکتر هم بود

از نظر عقیدتی هم که نقطه مقابل هم بودن

دختره از این تیپ خفن مذهبی و پسره کاملا ازاد و رها

دختره خیلی عاقلتر از پسره بود. اخه دختره فرزند اول خونواده بود و عاقل و پسره ته تغاری وتیتیش

خلاصه که شرط واسه ازدواجشون رو بابای پسره ارشد قبول شدنه پسره گذاشته بود

و پسره هم تلاششو کرده بود و رتبش ۶۰۰ شده بود و میدونست یه جایی قبول میشه

و این شده بود که نیمه شعبانی به رغم همه مخالفتها تو حرم امام رضا عقد کردن

---------------------------------------------------------------------------------------------------

واسم خیلی جالب بود که ازدواجی که ۲ نفر هیچ سنخیتی با هم ندارن رو چجوری میشه توجیه کرد؟؟؟

جز اینکه:

عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را- دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را

بهونه میخوایم

سلام

اخه چرا ؟

چرا باید ارامشه زندگیمونو به خاطره چیزای بی ارزش به هم بزنیم

تو که میدونی من دلم ازش صاف و راضی نمیشه

واسه چی میخوای من بی خیال شم

اون بچه هم دست پرورده همون مادره و حرفهای همون مادر تو گوششه

کاره دیشبتم مثله خیلی کارای دیگت اضافی بود

لزومی نداره اینجوری عرض ارادت داشته باشی

باور کن خودتو با این کارات پایین میاری و به دنبالش منو

کی باشه که دیگه اینقد به فرعیات اهمیت ندی؟کیییی؟


----------------------------------------------------------------------------------------

دیشب با اقای همسر قهریدیم

یعنی ایشون قهریدن

وای وقتی که قهر میکنه میشه یه بچه 5 ساله

یعنی میگم 5 ساله چون واقعا مثله پسر داییم که 5 سالشه و قهر میکنه -دقیقا همونجوری می قهره

کله جریانو که نمیگم یه اشاره ای میکنم

میخواست یه کاری بکنه منم باهاش مخالفت کردمو اونم اون کارو نکرد اما در عوض با من قهر کرد

چه جور قهری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الان میگم

شام اوردم نخورد-هندوونه اوردم نخورد- لبلسلشو خودش رفت  با دست شست


از همه بدتر

ساعت 10.5رفت رو حیاط تنها خوابید

اخه من روی حیاط چون مارمولک داره میترسم برم و بخوابم

منم فاصله ها دیدم و خوابیدم

نتیجه کاره دیشبم این شد که منم صبحانه پا نشدم اماده کنم

صبح هم که بیدار شدم فکر کنم خودش یه چیزایی خورده

فکر نکنید چون میخواستم بد جنسی کنم صبحانه اماده نکردم

چون احتمال دادم اگه اماده کنم مثله دیشب چیزی نمیخوره این کارو نکردم که لااقل صبحانه بخوره

---------------------------------------------------------------------

به نظرتون این قهر ما تا کی ادامه داره؟

یه بهونه واسه اشتی بهم بگین لطفا

تا باشه از این قهرا باشه اخه زحمت من که کمتر شده

ولی نه شوخی کردم قهر اصلن خوب نیستاااااااااااااااااااااااااااااااا

-----------------------------------------------------------------------------------------------

بعدا نوشتم: این اولین قهره طولانیه ما تو این چند ساله

یعنی نهایت قهره ما به ۳الی ۴ ساعت میکشید


میام میگم

سلام

متاسفانه اجازه به من داده نشد که واقعیته یه زندگی رو بگم

شرمنده

گر چه میخواستم با مطرح کردنش کمکی کرده باشم به اون طرف اما نخواست

زلزله اومد

سلام

هورااااااااااااااااااااااااااااااااا

اینجا زلزله اومد

یعنی یه جایی اومده که نمیدونم کجاست اما اینجارو هم تکون داده

ایشالله که اتفاقه خاصی نیفتاده باشه

حالا همه با هم منتظر میمونیم تا اخبار بگه کجا اومده که اینجارو هم لرزونده

البته 160 کیلومتر و 150 کیلومتر اونورترمونم لرزونده


خدایی ببینید چه ادم به روزی هستم تموم ثانیه به ثانیه رو گزارش میدم واستون

اخرش میرم عضو این سازمان شایع پراکنی میشم حالا ببینید

------------------------------------------------------------------------------------

بلافاصله بعد از تکون زنگ زدم به اقای همسر میگم زلزله اومد متوجه شدی؟

میگه نه بابا یه ماشین سنگین رد شده احتمالا از تو کوچه وخیالت رسیده

منم گفتم :بااااااش

تا دوباره خودش زنگ زد میگه نه مثله اینکه درست فهمیدی.میگم چطور تو کارخونه کسی حس کرده؟

میگه نه بابا .برادرم زنگ زد میگه اینجا تکون خورده اونجا چی؟منم گفتم من که حس نکردم اما مریم هم به من زنگ زد گفت تکون خورد زمین


نتیجه اخلاقی:این اقایونو جون به جونشون بکنی عمرا حرف خانوماشونو قبول کنن

یعنی در صورتی قبول میکنن که شاهدی داشته باشه اون حرف

مخصوصا اگه اون شاهد از خونواده خودشون باشه.مخصوصا اگه برادر بزرگ باشه اون شاهد.مخصوصا اگه چشم دیدنه خوشیه زندگیه مارو نداشته باشه.مخصوصا اینکه ادم زرنگو مظلوم نمایی هم باشه...


چقدر غیبت کردما



این دو روز

سلام 

عید گذشته مبارک 

روز عید ما کلی مهمون داشتیم 

مهمونایی که به برکت بابا مامان اومدن 

ینی ما مامان بابارو دعوت کردیم بیان اینجا 

اما اونام ۸ نفر دیگرو همراه خودشون اوردن-گرچه زندایی هام و یکی از دایی هام بودن-اما منم از این همه مهمون ناخونده که واسه اولین بار میان یکه خوردم 

به نظر من که کار درستی نکردن  

در ضمن پسردایی و زنش هم اومدن -همونایی که هفته پیش عروسیشون بود- 

خلاصه کلی خسته شدم 

یه نکته دیگه 

شماها اگه واسه اولین بار برین خونه کسی که فامیل هم باشه دست خالی میرین؟؟؟؟؟؟؟ 

این مهمونای ما که از این دسته بودن 

یعنی من که رسما جلوی اقای همسر خیلی کم اوردم 

به نظر من که واقعا کار درستی نکردن اخه یه جورایی ما هنوز تازه عروس دامادم هستیم 

من اصلا به جنبه مالی قضیه نگاه نمیکنم بعد معنویش مهمه 

یه جعبه شیرینی یا دسته گل اونقدر قیمتی نداره اما ارزش زیادی داره 

ما که خودمون یعنی اقای همسر مخصوصا هر جا بخواهیم بریم عمرا دسته خالی بریم 

 یه جعبه شیرینی شده بردیم اما اهمیت میدیم به این مسئله 

خدارو شکر تو پذیرایی و مهمونداری هم ما چیزی کم نذاشتیم و از این بابت خوشحالیم  

دایی کوچیکه با زنش همراه بابا مامان اخر شب رفتن 

ما هم خسته بعد از دیدن فاصله ها خوابمون برد 

صبح هم من مشغول تمیز کاری بودم 

عصر هم رفتیم بیرون که من هوس درست کردن نون پنجره ای کردم رفتیم وسیله هاشو خریدیم و مشغول درست کردن شدم 

خیلی خوشمزه بودن جاتون خالی 

فعلا با اجازتون برم که دوباره هوس خوردن نون پنجره ای کردم

 

بازگشت به خوشبختی

سلام 

برگشتم   

---------------------------------------------------------------------------------------  

بعدا نوشت: نیمه شعبان  ولادت امام زمان به همه دوستای گلم تبریک میگم 

واسه ظهورش همه دعا کنیم 

الهی که عید مراد گرفتن همه باشه 

ادامه مطلب ...