با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

با من بمان

جهان اهنگ او دارد.تصمیم تو چیست؟قدم در راه گذاشته ای

خواب

اقا خواب دیده

خواب دیده زن گرفته

البته میگه مجرد بودم

بعد از عروسی متوجه میشه که عروسش ادمه نرمالی نیست و افسرده است و اصلا حال و حوصله ی هیچی رو نداره

بیشتر از این توضیحی نمیده

من هم چیزه بیشتری نمیپرسم و میخندمو چپ چپ نگاهش میکنم

میگه از خواب که بلند میشم خدا به خاطر داشتنه تو شکر میکنم

---------------------------------------------------------------------------------------

کسایی که تعبیر خواب بلدن خواهشا تعبیر راستکیه این خوابو بگن تا بنده هم از حقیته انچه در انتظارمه بیشتر مطلع شم

حقیقت چیزی نیست که نوشته می‌شود .. آن چیزی است که سعی می‌شود پنهان بماند!!!

خاطرات این چند روز

سلام

من برگشتم

عصر ۴ شنبه راه افتادیم به طرف خونه مادر شوهر

سر شب که رسیدیم رفتیم یه سر پیشه ۲ تا خاله های اقای همسر

اخر شب هم رفتیم خونه و شام خوردیمو خوابیدیم

عصر تو راه که داشتیم میرفتیم خونه مادر شوهر اقای همسر گفت فکر کنم زن داداش عروسی نمیاد

گفت چون واسه عروسیه ما داداشم نیاوردش الانم میگه من نمیام خودت برو

من که اصلا به روی خودم نیاوردمو هیچی نگفتم

ولی تو دلم مطمئن بودم این کلاغ صفت داره ارد زیادی میده و امکان نداره نیاد از بس فوضوله

و نذر کردم اگه نیاد یه پولی بندازم صندوق مسجد

چون مطمئن بودم اگه بیاد  هر قدمی بردارم ۲ دقیقه بعدش خواهر شوهر خبر داره

خلاصه ۵ شنبه شدو همون اول صبح خبر رسید که جاری میاد

خلاصه ساعتای ۵ راه افتادیم چون عروسی تو شهر دیگه ای بود ساعتای ۷.۵ رسیدیم و رفتیم یه سر خونه پدر بزرگ اقای همسر و از همونجا اماده شدیم بریم عروسی و رفتیم

عروسی دلچسبی نبود چون ما مثل غریبه ها اونجا بودیم

شب هم ارکست داشتن و تا ساعتای ۳ اونجا بودیم

تو این مدت از اول تا اخر مجلس جاری موبایلش دائم دستش بود و تمام خبر هارو به خواهر شوهر مخابره میکرد

خیلی واسم عجیبه اینجور اخلاقای جاری.دقیقا نقش خری رو داشت که بار میکشید

منم که کلا محلش ندادم از همون اول فقط یه سلم کردمو اخرشم خداحفظ

البته از یه ادمه دیپلم ردیه تازه به دوران رسیده تلفنچی (شغله اصلیشم همینه)چیزه دیگه ای بر نمیاد

باور نمیکنین پشت تلفن چه جوری حرف میزنه حالا با هر کی فکر میکنه الان تو فرودگاه بین المللی داره پیج میکنه

اهان اینم بگم الو پشت تلفنو میگه اله سلام رو هم میگه سلاااای

خلاصه

شب هم رفتیم ونه دایی اقای همسر خوابیدیم ۲ تا اتاق بیشتر نداشتن.که تو یکیش خودشون خوابیدن و برادر شوهرو زنش با سرعت قرقی رفتن تو یه اتاق که یعنی جای ماست اصلا به روی خودشون هم نیاوردن که یه تعارف بزنن و جای مارو هم تو حال انداختن که ما هم گفتیم رو حیات بخوابیم تو تراس راحتتریم

خلاصه صبح شد و ظهر دعوت خونه عمو ی اقای همسر بودیم و قبلش رفتیم مزار پدرشوهر جاری نیومد و بعد هم عازم  خونه عمو شدیم که تو راه بین راه تصمیم گرفتیم دست خالی نریم و رفتیم یه گلدونه از این گل تایلندیا گرفتیم

جاری به خودش زحمت نداد حتی بیاد نظر بده اما من پایین شدمو یه گله خیلی قشنگ انتخاب کردیم و بردیم

عمه ی اقای همسر هم بود

  کلی با همشون گرم گرفتم و جاری که انگار چیزی تو گلوش گیر کرده باشه از اول تا اخر با خودش بود

عصر هم راه افتادیم رفتیم به سمت خونه

و ساعتای ۶ رسیدیم و برادر شوهرو پیاده کردیم و رفتیم خونه مادرشوهر و بعد از انداختن خستگی من و اقای همسر رفتیم سرزمین رویایی و کلی بازی کردیم

وقتی برگشتیم یکی از خاله های همسر اونجا بودو با اونا هم رفتیم پارک

شنبه هم مرخصی داشتیم و صبحش به خرید بیرونو اینور اونور گذشت

که وسط راه اقای همسر ضد حال زد که من دلم واسه پسر خواهرم تنگ شده و میخوام ببینمش

منم گفتم من که نمیام خونه خواهرت تنها هم بری بدتره و یکمی شکراب شدیم

عصر هم دوباره بیرون بودیم که اقای همسر گفت ازت خواهش میکنم بیا بریم به بهونه بچش همه چی تموم میشه .گفتم من شروع نکردم که تمومش کنم

بعدم من شب عروسی با اینکه خواهرت ازبک بازی در اورد اما من رفتم سمتش و دستش گرفتم که بیاد باهامون برقصهواما بعد از اون من حرکت مثبتی از خواهرت ندیدم

من نمیام  خودت خواستی تنها برو

اونم نرفت اما خط نشون کشید که جبران میکنم

خلاصه شب هم با خاله های همسر رفتیم پارک جنگلی و پیتزا خوردیم و بعدم ما عازم خونه شدیم

و الن هم در خدمت وبم

فقط خدا به خیر کنه حرفهایی که جاریه کلاغ سر هم داده و تحویله خواهر شوهر داده چی بوده

بخدا خیلی جالب میشه اگر که حرفهایی که این ۲ تا موجود ناقص العقل رو که پشت سر از همدیگه به من گفتنو به هر کدوم بگم.یعنی قیامتی بپا میشه از از اون قیامتا

اما من بی فرهنگ نیستم و نمیشم ...



خدا رحم کنه

فردا شب عروسیه پسر عموی اقای همسره

خواهر شوهر گربه صفت که نمیاد.چرا؟ چون اینقدر همه قبولش دارن که واسه عقدش هیچ کدوم از اقوام پدریش نیومدن.چرا نیومدن؟چون حق داشتن چون هنوز ۳ ماه از مرگ برادرشون(پدر اقای همسر) نگذشته بود که بساط عقد دختر برادرشونو باید جشن میگرفتن؟!! اونم با کسی که(شوهرخواهرشوهر) هیچ صلاحت و سنخیتی با خانوادشون نداره.گرچه الان خواهر شوهر هموجور داره میکشه از دست شوهرش اونم چه کشیدنی...  بگذریم

اما برادر شوهر روباه صفت میاد با زن خبرچینه کلاغش میان

اونم با ما میاد یعنی با ماشینه ما.ماشین خودشو فروخته و میخواد خونه بخره

خدا کنه باز فتنه ای نسوزونه برادر شوهر 

مادر شوهرم که میاد که الهی عمرش ۱۲۰ سال.خدا از عمر خواهرشوهرو برادر شوهری کم کنه به عمر مادر شوهری اضافه کنه:الهی امیییییییییییییییییییییین

خلاصه از الان استرس گرفتم که چه جوری باید رفتار کنم و این ادامای تشنه به خونمو تحمل کنم

واسم دعا کنید

خودم تصمیم دارم که اصلا محلشون ندم

تا خدا چی بخواد

واسه تو مجرد

اگه کله حواستو تو همه ی مراحل زندگی جمع کنی و ذره ای تو مسیر زندگی منحرف نشیو همیشه سعیت این باشه که ارامش به وجود بیاری
اما

اگه مهمترین قسمت زندگی که انتخاب درست و اساسی شریکته رو حتی یه کوچولو بهش اهمیت ندی و تو دلت بگی با عشق درست میشه موفق نمیشی


---------------------------------------------------------------------------------------------------

پسرا و  مخصوصا دخترای دمه بخت خیلی حواسشونو جمع کنن

تورو خدا این قضیه انتخاب همسر هم شان و هو اعتقادرو خیلی جدی بگیرین

ببینین چقدر دارم میگم

بخدا مهم ترین چیز تو ازدواج انتخاب درسته

عشقو دوست داشتن نمیگم عادی میشه اما انتخاب نادرست عشقو تحت تاثیر خودش قرار میده

خسته شدم

دیگه خسته شدم

از این هم مخالفت کردن و مخالفت شدن

واسه چی ما اینجوری شدیم

بخدا دیگه کم کم دارم به این حرف ایمان میارم که نکنه سر چشم افتادیم

ما اصلا اینجوری نبودیم

خیلی با هم همدل بودیم

چی شد که یهو اینجوری داریم از هم دور میشیم؟؟؟

اخه چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟

بعد از قهرم

سلام

تو پست قبلی گفتم که ناراحت شدم از اقای همسر و بهش تیکه انداختم

شب که تنهایی تو اتاق دوران مجردیم خوابیدم و به روی خودمم نیاوردم

اقایون هم هم ساعت ۱۰ شب رفتن گردش به طرف باغ داییم تو یه منطقه کوهستانی که ۵۰-۶۰ کیلومتری فاصله اش بود و میخواستن صبحانه کله پاچه بخورن

تمام کاراشم همون پسرخاله مجرده کرد

خلاصه ما که شب خوابیدیم

صبح گیجه خواب بودم که دیدم در باز شدو اقای همسر اومد تو اتاق و با نیش تا بنا گوش باز

فکر کردم خواب میبینم ولی دیدم نه مثله اینکه حقیقته

منم که دست به قهرم عالیه

دوباره خودمو زدم به خواب

که دیدم اقای همسر داره قلقلکم میده که من به خاطره تو اومدم صبح به این زودی

حالا تو میخوای قهر باشی

گفتم بقیه کجان؟؟؟

گفت نیومدن و هنوز اونجان .من که مثله اونا نیستم میخواستم دله تورو هم به دست بیارم

من:

خلاصه بگی نگی اشتی کردیمو ظهر هم دو نفری رفتین کباب کوبیده هارو رو حیاط درست کردیمو کلی حرف زدیم

....

راستی یادم رفت بگم

من موهامو کوتاهه کوتاه کردم

الان هموجور راحتم خدارو شکر اقای همسر هم خوشش اومد

نیستم

سلام

به دلیله ماموریت اقای همسر بنده هم خدمت مامان بابای عزیزم شرفیابشدم

از دیروز اومدم و اگه خدا بخواد اقای همسر هم ۵ شنبه میاد

۵شنبه مهمونی دوره نوبت ماست که خونه مامان میندازیم

 

مادربزرک پدریم تو بیمارستان بستریه

التماس دعا دارم

 

فعلا با اجازه

هم جنسم

اههههههههههههههههههههههه

حالم گرفته شد

واسه چی بعضی خانوما اینقدر بی جنبن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

که مثلا اگه شوهرشون با یه خانم قرار داشته باشه یا کاری داشته باشه فکر میکنن خبراییه

بعداز خونه اش با هزار دوزو کلک میاد تا ببینه خبری هست؟؟؟و  از سر تا پای اون خانومه بیچاره رو ورانداز میکنه و خودشو 100 قلم ارایشو زیور مال کرده که بگه عددی نیستی

اخه بی شعوری تا چه حد؟

بی فرهنگی تا کی؟

اه اه

خوب اون شوهرت اگه بخواد کاری هم بکنه که به تو نمیاد بگه با اون اخلاقت

بعد درست تو این شرایطه که ادم نا خواسته دلش میخواد هی هموجور کرم بریزه و حال گیری کنه...

واسه رو کم کنی ها

واقعا کاری نداره ها

ولی حیف که دلم واسه همجنسای بی شعورو بی فرهنگم میسوزه

کاش خدا....