مردی که آشناست به محراب جان ما تصویر او نمی رود از قاب جان ما
گفتا حیات ما ا زحیات محرم است این مملکت از برکات محرم است
گفتا که پند باید از این بیشتر گرفت
باید به وقت فتنه سپر بدست گرفت
بایددرنگ کردکه شاخه بدست کیست درسجدگاه تربت خالق بدست کیست
مردم عاقبت شر همیشه به خیر نیست امروز روز حادثه و روز تدبیر نیست
گاهی نفس ، نَفَس گیر می شود
آزاده ای دوباره به زنجیر می شود
گاهی دوست از دل اصحاب می رود در چشم دوستان خدا خواب می رود
آمد حسین تا شب ما را سحرکند مارا به فتنه های زمانه خبر کند
آمد حسین تا پر از احساس او شویم
تا نافذ البصیرت چو عباس او شویم
ببخشید کدوم سودجو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کدوم توهین؟؟؟؟؟؟؟ کی ضرر مالی وجانی دید؟مردم یا ...؟؟؟؟؟ مردمی که جز پرچمی سبز چیزی تو دستشون نبود اما بهشون با همه چیز حمله شد..
کدوم حرمت شکنی؟ شاه هم بقول کربی موقع محرم وعاشورا دست به کسی نزد اونوقت اینایی که ادعای مسلمونی دارن وعدالت..وای خدایا..آدم باید کور باشه ونبینه..شمایی که ادعای دیدن داری..بشین کلاهتو باز هم قاضی کن..اسلام جز نامی ازش نمونده..
وما فقط نام حسین رو یدک میکشیم..خودمون...هه...
سر بچه ای نزد شیوانا عارف بزرگ آمد و گفت : ” مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد. خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بیگناهم را نجات دهید .” شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را در آغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت : ” اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست.
چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد !” زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود به سمت پله سنگی معبد دوید.اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود. می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید
چه تابلو شدم..آخه مخالف سرسختت فکرکنم منم..
راستی باشد تا...؟متوجه نشدم..باشد تا...چی؟!
مطلب پیرهن عثمون رو تو وبلاگم خوندی؟