بیو گرافی

مریمم -یه اردیبهشتی خالص نه کم نه زیاد اصل اصل-متولدچهلمین روز ساله 1364 هجری خورشیدی-لیسانس جانور شناسی-رشتمو دوست دارم مخصوصا مباحث تخصصی جانوری- ادم پر حوصله ای هستم البته تو بعضی موارد تا جایی که حوصله خودم سر میره-هنر رو خیلی دوست دارم-ست ماهری هم در هنر خطاطی دارم-2ساله که متاهل شدم-با ع شق شروع کردیم-یه عشق غافلگیرانه که هر دومون درگیرش شدیم البته 1سالی تو این عشق وقفه ای افتاد و ناباورانه بعد از یک سال دوباره ریشه زد در وجودمون-هیچ وقت اولین روزی که همدیگرو دیدیم یاد نمیره عصر یک روزپاییزی5 مهر سال 84و دومین بار که دیدار تجدید شد-خیلی خنده دار بود(اقای همسرو میگم)یه ادمه هول به تمام معنا که فقط زیر چشمی نگاهم میکرد-بعد از اون چه روزای پر التهابیو گذروندیم-یاد اون روزا که میفتم از کارایی که کردم خودم انگشت به دهن میمونم و چشمام گرد میشن-واقعا جسور شده بودم-1سال به همین منوال گذشت یک ساله پر التهاب و البته غیرقابل مقاسه از لحاظ شیرینی و به یاد موندنیش با هر واقعه ی دیگری تو زندگیم-واقعا شیرین بود حتی قهر ودعواهامون که باعث نزدیکیه بیشترمون میشد-یادش بخیر-

سال بعد دقیقا تو ماه رمضونش (تو مهر)مامان اقای همسر زنگید به مامانم که پسرم تو دانشگاه با دخترتون اشنا شده ویک دل نه صد خواهانه تا جایی که ما هم مشتاق دیدار شما و خانواده کرده از بس که تعریف دختر خانمتونو کرده

مامانه منو بگی کلی شوکه و ناراحت شده بود البته من قبل از زنگ زدنه مامانه اقای همسر طبق پیشنهاد اقای همسر مامانمو کمی روشن کرده بودم البته نه کامل

خلاصه حرف مامان بابا نه بود چنان قاطعانه که شبها فقط کارم گریه بود و اقای همسرم داغون اما با هم که بودیم ترسی از این مخالفتا تو دلمون نبود

هیچ اطلاعی خونوادم از رابطه من با اقای همسرم نداشتن اما اینقد این رابطه عمق احساسی داشت که همه مارو نامزد میدونستن...