چقدر دلم میخواد کار کنم جنب وو جوش داشته باشم
اما مگه میشه با یه نی نی که همش دلش بغل میخوادو بازی
مگه میشه با یه نی نی و این همه مسولیتی که من در همه ار برابرش دارم مثل سابق باشم
با خودم میگم بزار همه این برنامه ریزیاتو 2 سال دیگه انجام بده
که قرار نباشه پارسا از لذتهاش جدا بشه
شاید لذت واسه یه بچه 6 -7ماهه دست گرفتن بدون استرس( اونم با دستای نشسته اش)به مبل سفید خونه باشه
شاید لذت واسش کشیدن پرده نو خونه و مالیدنش به دهنش باشه
شاید بازی بازی کردن با گلهای متکا و پشتی باشه
شاید گز کردن قالی اتاقش با شلوار جیشیش باشه
و من نمیخوام هیچ کدوم از این لذتهارو از پسرم دریغ کنم
نمیخوام خونم فعلا مثل سابق تمیزو سفید بمونه
میزارم همه رو واسه 2 سال دیگه که بتونم مفهموم تمیزی و کمک رو با پسرم تمرین کنم اروم اروم
و خودش نتیجه بگیره که هر چیزی رو نباید دست زد
نمیخوام تمیزو براق باشم و از اون طرف حتی یه نه بلند به پسرم بگم که نشونه محرومیت باشه از لدتی باید ببره و من نزارم
....
با این تفاسیر از خونه تکونی و قالی شویی و تمیز کاری ظاهری به نحو احسنش خبری نیست
گرچه هنوز 2 ماهه که اسباب کشی کردیم
اما خونه تکونی واسه عید یه چیز دیگس
سلام به همه ی عزیزان
میدونم واقعا سهل انگاری و بی خیالی منو از دید خودتون نمیتونین درک کنید
تو این مدت با موبایل خیلی تلاش کردم بیامو چیزی بنویسم اما متن سند نمیشد و فقط عنوان نمایش داده میشد
اما اگه بهتون بگم که بارداری سختی داشتم و تو اون هیرو ویر جابجایی خونه دم عید و نداشتن خط تلفن مستقل واسه دسرسی به اینترنت و باز از این طرف به ثمر رسیدن میوه عشقمون و عمل فوق العاده سخت و دردناک و یک عدد پسمل جیغ جیغوی نااااااز که امون مامانو باباشو بریده بود تا 3 ماهگیش
و مجبور بودم دور ازخونه و زندگیم واسه خاطر این وروجک تا 2 ماه خونه بابام باشم
بعد از اون هم تا 4 ماهگی به مدد کارگر سر خونه و پرستار سپری شد اون روزای سخت و شیرین
و باز تو این شرایط خدا خواستو ما صاحب خونه شدیم و باز اسباب کشی که بخیر گذشت با این نی نی بهونه گیر...
و
و
و
الان هم خدمتتونم با یک عدد پارسای 6 ماهو 20 روزه خواب
و امیدوارم از این به بعد بتونم بیام هم بخونم و هم بنویسم
به امید دیدار